کد مطلب:150366 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:273

استقامت و پایداری
استقامت و پایداری در راه آرمانهای انسانی و امور متعالی از والاترین آموزشهای مدرسه ی حسینی است. جز با استقامت و پایداری نمی توان حقی را بر پا داشت و در برابر سختی عقب ننشست و در برابر هوا و هوس آلوده نگشت. روایت شده است كه حسین (ع) فرمود:

«اصبر علی ما تكره فیما یلزمك الحق، و اصبر عما تحب فیما یدعوك الیه الهوی.» [1] .

در برابر آنچه برایت سخت و ناخوشایند است، اما تو را بر حق نگه می دارد پایداری كن؛ و در آنچه برایت مطلوب و ناخوشایند است، اما هوا و هوس تو را بدان سوی می كشد، استقامت بورز.

آدمی پیوسته میان این دو انتخاب است: از سختی بگریزد و به پستی تن دهد، یا پایداری نماید و به نیكی دست یابد؛ همراه خوشی و راحتی نفسانی شود و به تباهی میل كند، یا استقامت ورزد و به كمالات انسانی رسد. در مدرسه ی حسینی همه ی آموزشها در این جهت است كه آدمی جز با پایداری در دشواریهای زندگی و جز با استقامت در برابر تمایلات نفسانی نمی تواند به كمالی و جمالی و جلالی دست یابد. ثقه الاسلام كلینی به اسناد خود از امام صادق (ع) چنین روایت كرده است:

«ان الحر حر علی جمیع احواله، ان نابته نائبه صبر لها، و ان تداكت علیه


المصائب، لم تكسره و ان اسر و قهر و استبدل بالیسر عسرا؛ كما كان یوسف الصدیق الامین- صلوات الله علیه- لم تضرره ظلمه الجب و وحشته و ما ناله ان من الله علیه، فجعل الجبار العاتی له عبدا بعد اذ كان (له) مالكا، فارسله و رحم به امه؛ و كذلك الصبر یعقب خیرا، فاصبروا و وطنوا انفسكم علی الصبر تؤجروا.» [2] .

آزاده، در همه حال آزاده است؛ اگر دچار گرفتاری شود، استقامت كند، و اگر مصیبتها بر سرش فروریزد، او را نشكند، اگر چه اسیر و مغلوب شود و سختی جایگزین آسایشش گردد؛ چنانكه یوسف صدیق امین را بردگی و مغلوبیت و اسارت زیان نبخشید، و تاریكی و ترس چاه و آنچه بر سرش آمد زیانش نزد، تا خدا بر او منت گذاشت و ستمگر سركش را بنده ی او كرد، پس از آنكه مالك او بود. خدا او را به رسالت فرستاد و به واسطه ی او به امتی رحمت كرد. استقامت و پایداری این چنین است و خیر و نیكی در پی دارد. پس شكیبا باشید و دل به شكیبایی دهید تا پاداش ببینید.

فرجام نیك در هر امری جز با استقامت و پایداری حاصل نمی شود و آنچه بستر دستیابی به كمالات انسانی را هموار می كند شكیبایی و بردباری است. نقل كرده اند كه امیرمؤمنان علی (ع) به فرزندانش چنین سفارش می نمود:



ترد رداء الصبر عند النوائب

تنل من جمیل الصبر حسن العواقب



و كن صاحبا للحلم فی كل مشهد

فما الحلم الا خیر خدن و صاحب [3] .



در پیشامدها جامه ی شكیب به تن كن تا از شكیب نیك هم به فرجام نیك رسی.

به هر جای و گاه، بردبار باش، كه بردباری بهین دوست است و بهین یار است.

حسین (ع) تربیت یافته ی مدرسه ی نبوی و علوی است و استقامت و پایداری را در عمل پیامبر اكرم (ص) و امیرمؤمنان (ع) آموخته است و رهروان خود را بدان تربیت می كند.


او استقامت و پایداری را در آیه آیه ی قرآن كریم، و سفارشهای الهی به استقامت و شكیبایی آموخته است و همگان را بدین آموزشها فراخوانده است:

(كم من فئه قلیله غلبت فئه كثیره باذن الله و الله مع الصابرین.) [4] .

چه بسا گروهی اندك كه به خواست خدا بر گروهی بسیار پیروز شده اند؛ و خدا با شكیبایان است.

(سلام علیكم بما صبرتم فنعم عقبی الدار.) [5] .

(فرشتگان گویند:) سلام بر شما به پاداش استقامتی كه ورزیدید؛ پس چه نیك است سرانجام این سرای.

(و لنجزین الذین صبروا اجرهم باحسن ما كانوا یعملون.) [6] .

و كسانی را كه شكیبایی ورزیده اند، به بهتر از آنچه كرده اند پاداش می دهیم.

حسین (ع)، كتاب عینی خدا، جلوه ی تام آیات الهی، هر گونه رنج و سختی و مصیبت را در راه آرمانهای والای خود تحمل كرد و راه هدایتی شد برای همه ی نسلها در همه ی عصرها.

(و جعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا لما صبروا و كانوا بآیاتنا یوقنون.) [7] .

و آنان پیشوایانی قرار دادیم كه به فرمان ما راه می نمودند، از آن رو كه شكیبایی ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند.

حسین (ع) پرورده ی علی (ع) مظهر تام صبر قرآنی است و از او آموخته است كه چگونه در راه حق استقامت ورزد و پایداری نماید. او از علی (ع) آموخته است كه كسی نمی تواند پرچم حق را بر دوش كشد و به مقصد برساند مگر آنكه اهل استقامت و بصیرت باشد:

«و لا یحمل هذا العلم الااهل البصر و الصبر و العلم بمواضع الحق.» [8] .

و كسی نتواند این پرچم را بردارد مگر آن كه بینا و شكیباست و داند كه حق كجاست.

سفارشهای علی (ع) با جان حسین آمیخته است كه علی (ع) فرموده است:

«العمل العمل، ثم النهایه النهایه. و الاستقامه الاستقامه، ثم الصبر الصبر، و الورع


الورع. ان لكم نهایه فانتهوا الی نهایتكم. و ان لكم علما فاهتدوا بعلمكم. و ان للاسلام غایه فانتهوا الی غایته. اخرجوا الی الله بما افترض علیكم من حقه، و بین لكم من وظائفه.» [9] .

به كار برخیزید! به كار برخیزید! پس به پایان رسانید! به پایان رسانید! و پایدار مانید! پایدار مانید! پس شكیبایی ورزید! شكیبایی ورزید! پس پارسایی نمایید! پارسایی نمایید! شما را پایانی است، خود را بدان برسانید. برای شما نشانه ای است، آن را راهنمای خود دانید. اسلام را مقصدی است، تا بدان مقصد برانید! از عهده ی حق خدا برآیید، با گزاردن آنچه بر شما واجب داشته، و انجام دادن وظیفتها كه بیان كرده و بر شما نگاشته.

تمام زندگی علی (ع) تفسیر استقامت و پایداری است و اینكه آدمی باید زندگی را با شكیبایی پیش برد و این گونه، سختیها را به پایان برد. در اشعار منسوب به امیرمؤمنان (ع) چنین آمده است:



انی اقول لنفسی و هی ضیقه

و قد اناخ علیها الدهر بالعجب



صبرا علی شده الایام ان لها

عقبی و ما الصبر الا عند ذی الحسب



سیفتح الله عن قرب بنافعه

فیها لمثلك راحات من التعب [10] .



هنگامی كه دلتنگم و روزگار دشواریهای شگفت پیش آرد، به خود گویم:

بر سختیها بشكیب كه سختیها را پایانی است و شكیب در نزد گوهروران است.

خداوندا زودا كه كاری سودمند بسازد و چون تو كسی را در آن بسی آسایش از رنج باشد.

استقامت و پایداری در هر امری، راهگشا و نجات بخش است و قوت و صلابت آدمی و دستیابی به رحمت و بركت الهی در پرتو آن است.




تا كشی خندان و خوش بار حرج

از پی الصبر مفتاح الفرج [11] .



حسین (ع) تربیت شده ی صبر بصیر و صبر جمیل است و به همین فرامی خواند.

(فاصبر صبرا جمیلا.) [12] .

بس شكیبایی كن، شكیبایی نیكو.

نهضت حسین (ع) نهضتی است كه بر پایه ی استقامت و پایداری شكل یافت و بر این اساس پیش رفت و هر چه آزمونها و بلاها بیشتر و سخت تر شد، پایداری و استقامت حسین (ع) و یاران او افزونتر و والاتر شد. آن حضرت زمانی كه تصمیم گرفت از مكه به طرف عراق حركت كند، خطاب به یاران خود سخنانی ایراد كرد و از جمله فرمود:

«رضی الله رضانا اهل البیت، نصبر علی بلائه و یوفینا اجور الصابرین.» [13] .

رضایت و پسند ما خاندان، همان رضایت و پسند الهی است، ما بر بلا و آزمودن خداوند شكیباییم و او نیز پاداش شكیبایان را به ما عطا خواهد نمود.

حسین (ع) در طول نهضت حماسی خود، خاندان و همراهان خود را چنان با استقامت و پایداری آشنا نمود كه هر یك جلوه ای از استقامت حسینی شدند. در این میان، حضرت زینب (س) چنان درس آموخت كه استقامت و پایداری او پس از عاشورا و در دوران اسارت و رویارویی با یزید، درخشانترین صحنه های استقامت و پایداری بشری است. استاد شهید، مرتضی مطهری در این باره می فرماید:

«در حماسه ی حسینی آن كسی كه بیش از همه این درس را آموخت و بیش از همه این پرتو حسینی بر روح مقدس او تابید، خواهر بزرگوارش زینب- سلام الله علیها- بود. راستی كه موضوع عجیبی است، زینب با آن عظمتی كه از اول داشته است و آن عظمت را در دامن زهرا (س) و از تربیت علی (ع) به دست آورده بود، در عین حال زینب بعد از كربلا، با زینب قبل از كربلا متفاوت است؛ یعنی زینب بعد از كربلا یك شخصیت و عظمت بیشتری دارد.

ما می بینیم در شب عاشورا، زینب یكی دو نوبت حتی نمی تواند جلوی گریه اش را بگیرد، یك بار آن قدر گریه می كند كه بر روی دامن حسین (ع) بیهوش می شود، و حسین (ع) را صحبتهای خودش زینب را آرام می كند: لا یذهبن حلمك الشیطان. [14] .


خواهر عزیزم! مبادا وساوس شیطانی بر تو مسلط بشود و حلم را از تو برباید، صبر و تحمل را از تو برباید.

وقتی حسین به زینب می فرماید كه چرا این طور می كنی، مگر تو شاهد و ناظر وفات جدم نبودی؟ جد من از من بهتر بود، پدر ما از ما بهتر بود، برادر همین طور، مادر همین طور، زینب با حسین این چنین صحبت می كند: برادر جان! همه ی آنها اگر رفتند، بالاخره من پناهگاهی غیر از تو داشتم، ولی با رفتن تو برای من پناهگاهی باقی نماند. [15] .

اما همینكه ایام عاشورا سپری می شود و زینب، حسین (ع) را با آن روحیه ی قوی و نیرومند و با آن دستورالعملها می بیند، زینب دیگری می شود كه دیگر احدی در مقابل او كوچكترین شخصیتی ندارد. اما زین العابدین (ع) فرمود ما دوازده نفر بودیم و تمام ما دوازده نفر را به یك زنجیر بسته بودند كه یك سر زنجیر به بازوی من و سر دیگر آن به بازوی عمه ام زینب بسته بود.

می گویند تاریخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است. بنابراین بیست و دو روز از اسارت زینب گذشته است، بیست و دو روز رنج متوالی كشیده است، كه با این حال او را وارد مجلسی یزید بن معاویه می كنند، یزیدی كه كاخ اخضر او یعنی كاخ سبزی كه معاویه در شام ساخته بود، آنچنان بارگاه مجللی بود كه هر كس با دیدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و طنطنه و دبدبه، خودش را می باخت. بعضی نوشته اند كه افراد می بایست از هفت تالار می گذشتند تا به آن تالار آخری می رسیدند كه یزید روی تخت مزین و مرصعی نشسته بود و تمام اعیان و اشراف و اعاظم سفرای كشورهای خارجی نیز روی كرسیهای طلا یا نقره نشسته بودند. در چنین شرایطی این اسرا را وارد می كنند و همین زینب اسیر رنج دیده و رنج كشیده، در همان محضر چنان موجی در روحش پیدا شد و چنان موجی در جمعیت ایجاد كرد كه یزید معروف به فصاحت و بلاغت را لال كرد. یزید شعرهای ابن زبعری [16] را با خودش می خواند، [17] و به چنین موقعیتی كه نصیبش شده است افتخار می كند. زینب فریادش بلند می شود:

اظننت یا یزید- حیث اخذت علینا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق كما تساق الاماء (الاساری)- ان بنا علی الله هوانا، و بك علیه كرامه؟! [18] .


(ای یزید! آیا چنین می پنداری كه چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتی و ما را مانند اسیران از این شهر به آن شهر بردند، ما در پیشگاه خداوند خوار شدیم و تو گرانمایه گشتی؟!)

ای یزید خیلی باد به دماغت انداخته ای: فشمخت بانفك! [19] تو خیال می كنی اینكه امروز ما را اسیر كرده ای و تمام اقطار زمین را بر ما گرفته ای، و ما در مشت نوكرهای تو هستیم، یك نعمت و موهبتی از طرف خداوند بر تو است؟! به خدا قسم، تو الان در نظر من بسیار كوچك و حقیر و بسیار پست هستی، و من برای تو یك ذره شخصیت قائل نیست. [20] .

ببینید اینها مردمی هستند كه بجز ایمان و شخصیت روحی و معنوی همه چیزشان را از دست داده اند. آن وقت شما توقع ندارید كه یك همچون شخصیتی مانند شخصیت زینب چنین حماسه ای بیافریند، و در شام انقلاب به وجود بیاورد؟ همان طور كه انقلاب هم به وجود آورد. یزید مجبور شد در همان شام روش خودش را عوض بكند و محترمانه اسرا را به مدینه بفرستد؛ بعد تبری بكند و بگوید خدا لعنت كند ابن زیاد را، من چنان دستوری نداده بودم، او از پیش خود این كار را كرد. [21] .

چه كسی این كار را كرد؟ زینب چنین كاری را كرد. در آخر جمله هایش این طور فرمود:

(یا یزید) فكد كیدك، واسع سعیك، و ناصب جهدك، فوالله لا تمحون ذكرنا، و لا تمیت وحینا. [22] .

(ای یزید! هر نیرنگی كه داری بكار ببرد، و هر كاری می خواهی بكن، و هر دشمنی كه داری نشان بده، كه به خدا سوگند نه نام ما را می توانی محو كنی و نه نور وحی ما را می توانی خاموش بسازی.)

زینب- علیهاالسلام- به كسی كه مردم با هزار ترس و لرز به او یا امیرالمؤمنین می گفتند، خطاب می كند كه یا یزید به تو می گویم، هر حقه ای كه می خواهی بزن و هر كاری كه می توانی انجام بده، اما یقین داشته باش كه اگر می خواهی نام ما را در دنیا محو بكنی، نام ما محو شدنی نیست، آن كه محو و نابود می شود تو هستی.» [23] .


مدرسه ی حسینی، مدرسه ی تربیت چنین انسانهایی است: مظاهر استقامت و پایداری حسینی. حسین پیروان خود را این گونه می خواهد، نه مردمانی سست و ناپایدار. در مسیر كربلا، در منزل زباله اخبار كوفه و خیانت كوفیان به امام علی (ع) داده شد، پس حضرت یاران خود را از آنچه روی داده بود آگاه كرد و نیز آزمون سختی را كه پیشاروی آنان بود یادآور شد تا هر كه اهل استقامت و پایداری باشد با او بماند و هر كه خواهد برود. [24] آن حضرت در ضمن خطبه ی خویش فرمود:

«ایها الناس، فمن كان منكم یصبر علی حد السیف و طعن الاسنه فلیقم معنا و الا فلینصرف عنا.» [25] .

ای مردم! هر یك از شما كه تحمل تیزی شمشیر و ضربت نیزه ها را دارد با ما بماند، وگرنه از همینجا بازگردد!

كسانی می توانند با حسین (ع) بمانند، كسانی می توانند از آرمانهای حسینی، از حقوق انسانی و از ارزشهای دینی دفاع كنند كه اهل استقامت و پایداری باشند. مسلم بن عقیل نمونه ای والا از چنین انسانهایی است. پس از دعوت مردم كوفه از حسین (ع)، امام (ع) مسلم بن عقیل را به عنوان نماینده ی خود برای بررسی اوضاع و گرفتن بیعت از مردم به كوفه اعزام كرد. مسلم مخفیانه وارد كوفه شد و با سران شیعیان ارتباط برقرار كرد و به تشكل نیروها پرداخت و حدود هجده هزار نفر از مردم كوفه با او بیعت كردند. تحرك شیعیان و رفت و آمدها، ورود مسلم به كوفه و زمینه سازی برای قیام را مشخص كرد. نعمان بن بشیر والی كوفه در یك سخنرانی تهدیدآمیز مردم را از ایجاد فتنه و تفرقه پرهیز داد، اما از شدت عمل نیز دوری كرد. گزارش آمدن مسلم به كوفه و تحرك شیعیان و بیعت آنان با مسلم به عنوان نماینده حسین (ع) و كوتاهی نعمان بن بشیر در نشان دادن شدت عمل به یزید رسید و او عبیدالله بن زیاد را كه والی بصره بود با حفظ سمت والی كوفه نمود تا با شدت عمل و قساوت تمام تحول پیش آمده را در همان مرحله منكوب سازد. ابن زیاد به كوفه آمد و به وسیله ی جاسوسان خود از محل اختفای مسلم آگاه شد و میزبان او هانی بی عروه ی مرادی را كه از صحابه ی پیامبر و بزرگ قبیله ی مراد بود دستگیر كرد و پس از توهین بسیار و شكنجه فراوان به شهادت رساند. مسلم ناچار شد قیام خود را پیش از موعد آشكار سازد. از این رو برای سران قبایل مذحج، تمیم، اسد، مضر و


همدان پرچم جنگ بست و حركتی گسترده آغاز شد. اما عبیدالله بن زیاد با تهدید و تطمیع سران قبایل، و ارعاب و ارهاب مردم اوضاع را دگرگون كرد و شیعیانی را كه تشیعشان عاطفی و احساسی بود و نه عقلانی و اعتقادی، به عقب نشینی كامل و پیمان شكنی كشاند. در پایان روز قیام، مسلم خود را تنها یافت، اما دست از استقامت برنداشت. در خانه ای مخفی شد تا راهی بیابد. در پی خیانتی دیگر محل اختفای او آشكار شد و مسلم در محاصره قرار گرفت. با شهامتی بی نظیر یك تنه پا در میدان نبرد نهاد و با خیل سپاهیان ابن زیاد به كارزار پرداخت و پس از حماسه آفرینی ها گرفتار شد. او را به قصر ابن زیاد بردند و ابن زیاد تلاش كرد تا استقامت او را در هم شكند، اما مسلم استوارتر از كوه در برابر او ایستاد و از حقیقت و عدالت دفاع نمود. وقتی ابن زیاد او را متهم ساخت كه به میان مردم آمده است تا جمع آنان را پراكنده سازد و اتحاد آنان را به تفرقه كشاند و مردمان را به جان یكدیگر اندازد، مسلم به او گفت:

«كلا، لست اتیت، ولكن اهل المصر زعموا ان اباك قتل خیارهم، و سفك دماءهم، و عمل فیهم اعمال كسری، و قیصر؛ فاتیناهم لنامر بالعدل و ندعو الی حكم الكتاب.» [26] .

هرگز! من برای چنین كاری بدین جا نیامدم، بلكه مردم این شهر معتقد بودند كه پدر تو نیكان ایشان را كشته و خونهای آنان را ریخته و چونان كسرا و قیصر با ایشان رفتار كرده است. از این رو به نزد آنان آمده ایم تا به عدل و داد فرمان دهیم و به پیروی از كتاب خدا بخوانیم.

مسلم در آن شرایط سخت با استقامت از آرمان حسینی دفاع نمود و بیان كرد كه نهضت حسینی برای ایجاد فتنه و آشوب و با مقصد قدرت طلبی نبوده است، بلكه قیامی بوده است برای زدودن بیدادگری و خونریزی و مناسبات سلطنتی؛ و برای بر پا كردن دادگری و پاس داشتن حقوق انسانی و حاكم كردن مناسبات قرآنی. كسانی می توانند در چنین راهی گام نهند و پرچم چنین مبارزه ای را بر پا نگاه دارند كه اهل استقامت و پایداری برخاسته از پایگاه بصیرت و بینایی مكتبی باشند؛ و مسلم نمونه برجسته ی چنین انسان مكتبی است.

پس از رد و بدل شدن این سخنان میان ابن زیاد و مسلم، آن جبار ستمگر سخت


برآشفت و برای در هم شكستن والایی شخصیت مسلم به تهمت و افترا دست یازید و به مسلم گفت: «ای فاسق! تو را با این امور چه كار! مگر نه اینكه وقتی تو در مدینه شراب می نوشیدی ما در میان آنان به عدالت رفتار می كردیم!»

مسلم گفت: «من شراب می نوشم؟ به خدا سوگند خدا عالم است كه تو قطعا دروغ می گویی و جاهلانه سخن می رانی و من آن گونه كه تو گفتی نیستم.» [27] .

راه و رسم همه ی مستبدان و ستم پیشگان و فرعونان تاریخ این است كه برای در هم كوبیدن مخالفان خود و شكستن استقامت آنان به حربه ی تهمت و افترا متوسل می شوند و زشت ترین اعمال را كه خود بدان آلوده اند به صالحان مخالف خود نسبت می دهند تا هم آنان را در دیده ها حقیر نمایند و مبارزه و حق طلبی شان را آلوده نشان دهند و هم خود ایشان را منفعل سازند، چنانكه خدای متعال در ترسیم سیرت فرعونان بیان فرموده است كه چون موسی (ع) در برابر ساحران قرار گرفت و به قدرت حق بر آنان چیره شد و ساحران حق را دریافتند و از باطل جدا شدند و ایمان آوردند، فرعون غضبناك گردید كه چرا كسانی بی اجازه ی او اندیشیده اند و راهی را جز آنچه او می پسندد اختیار كرده اند و به مذهب ناروای او پشت كرده اند! پس ساحران را متهم به همدستی با موسی (ع) و توطئه چینی كرد و آنان را به شكنجه و قتل و كشتار و بدترین و سخت ترین آزار تهدید نمود:

(قالوا یا موسی اما ان تلقی و اما ان نكون نحن الملقین قال القوا فلما القوا سحروا اعین الناس و استرهبوهم و جاءوا بسحر عظیم و اوحینا الی موسی ان الق عصاك فاذا هی تلقف ما یافكون فوقع الحق و بطل ما كانوا یعملون فغلبوا هنالك و انقلبوا صاغرین و القی السحره ساجدین قالوا آمنا برب العالمین رب موسی و هارون قال فرعون آمنتم له قبل ان آذن لكم ان هذا لمكر مكرتموه فی المدینه لتخرجوا منها اهلها فسوف تعلمون لاقطعن ایدیكم و ارجلكم من خلاف ثم لاصلبنكم اجمعین قالوا انا الی ربنا منقلبون و ما تنقم منا الا ان آمنا بایات ربنا لما جاءتنا ربنا افرغ علینا صبرا و توفنا مسلمین.) [28] .

(ساحران) گفتند: ای موسی، آیا تو می افكنی و یا اینكه ما بیفكنیم؟ گفت: شما


بیفكنید. و چون افكندند، دیدگان مردم را افسون كردند و آنان را به ترس انداختند و سحری بزرگ در میان آوردند. و به موسی وحی كردیم كه: عصایت را بینداز؛ پس (انداخت و اژدها شد و) ناگهان آنچه را به دروغ ساخته بودند فروبلعید. پس حقیقت آشكار گردید و كارهایی كه می كردند باطل شد، و در آنجا مغلوب و خوار گردیدند. و ساحران به سجده درافتادند. (و) گفتند: به پروردگارا جهانیان ایمان آوردیم، پروردگار موسی و هارون. فرعون گفت: آیا پیش از آنكه به شما اجازه دهم، به او ایمان می آوردید؟ قطعا این نیرنگی است كه در شهر به راه انداخته اید تا مردمش را از آن بیرون كنید. پس بزودی خواهید دانست. دستها و پاهایتان را یكی از چپ و یكی از راست خواهم برید، سپس همه ی شما را به دار خواهم آویخت. گفتند: ما به سوی پروردگارمان بازخواهیم گشت. و تو جز برای این كار ما را به كیفر نمی رسانی كه ما به نشانه های پروردگارمان- وقتی برای ما آمد- ایمان آوردیم. پروردگارا، بر ما شكیبایی فروریز و ما را مسلمان بمیران.

منطق فرعونان و سیرت آنان چنین است، و همیشه چنین بوده است؛ و منطق پیروان حق نیز همیشه مبارزه در راه عدالت و دادگری و نجات مردمان و هدایت ایشان و استقامت و پایداری در این راه بوده است. منطق فرعونان برای تسلط بر مردمان منطق ارعاب و ارهاب، تهمت و افترا، و قتل و كشتار است. قرآن كریم این حقایق را چنین بازگو می كند:

(قال آمنتم له قبل ان آذن لكم انه لكبیركم الذی علمكم السحر فلاقطعن ایدیكم و ارجلكم من خلاف و لاصلبنكم فی جذوع النخل و لتعلمن اینا اشد عذابا و ابقی.) [29] .

(فرعون) گفت: آیا پیش از آنكه به شما اجازه دهم، به او ایمان آوردید؟ قطعا او بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته است، پس بی شك دستهای شما و پاهایتان را یكی از راست و یكی از چپ قطع می كنم و شما را بر تنه های درخت خرما به دار می آویزم، تا خوب بدانید عذاب كدامیك از ما سخت تر و پایدارتر است!


منطق صالحان و سیرت آنان نیز چنین است:

(قالوا لن نؤثرك علی ما جاءنا من البینات والذی فطرنا فاقض ما انت قاض انما تقضی هذه الحیاه الدنیا.) [30] .

گفتند: ما هرگز تو را بر نشانه های روشنی كه به سوی ما آمده و بر آن كس كه ما را پدید آورده است، ترجیح نخواهیم داد؛ پس هر حكمی می خواهی بكن كه تنها در این زندگی دنیاست كه تو حكم می رانی.

منطق ابن زیاد و منطق مسلم بن عقیل نمونه ای از رویارویی این دو منطق تاریخ بشری است. مسلم در برابر تهمتهای ابن زیاد، به ماهیت او و حكومت فرعونی اش اشاره كرد و فرمود:

«ان احق بشرب الخمر منی و اولی بها من یلغ فی دماء المسلمین ولغا، فیقتل النفس التی حرم الله قتلها، و یقتل النفس بغیر النفس، و یسفك الدم الحرام، و یقتل علی الغضب و العداوه و سوء الظن، و هو یلهو و یلعب كان لم یصنع شیئا.» [31] .

از من سزاوارتر به نوشیدن شراب، كسی است كه خون مردم را در شیشه كرده و قتل نفس را كه خدا حرام كرده، حلال نموده است و انسانها را بدون اینكه دستشان به خونی آلوده باشد، می كشد، و به ناروا و از سر تجاوزگری خونهای بی گناهان را می ریزد و از روی خشم و دشمنی و بدگمانی مردمان را از میان برمی دارد و به لهو و لعب می پردازد، گویا مرتكب هیچ حرامی نشده و هیچ جنایتی نكرده است.

ابن زیاد سخت برآشفت و به مسلم گفت: «ای فاسق، تو در پی كاری هستی كه خداوند به دیگری محول كرده است و تو شایسته ی آن نیستی.»

مسلم گفت: «پس چه كسی شایسته ی آن است، ای پسر زیاد؟»

ابن زیاد گفت: «امیرمؤمنان یزید!»

مسلم گفت: «سپاس و ستایش مر خدای راست در همه حال، ما به داوری خداوند میان خود و شما خشنودیم.»

ابن زیاد گفت: «گویا می پنداری كه در این كار تو را نیز نصیبی هست؟»


مسلم گفت: «به خدا سوگند كه این نه پندار، بلكه یقین است.»

ابن زیاد گفت: «خدا مرا بكشد اگر تو را آن گونه نكشم كه پیش از آن در اسلام هیچ كس را چنان نكشته باشند!»

مسلم گفت: «بی گمان تو سزاوارترین كسان برای بدعت گذاشتن در اسلامی؛ و بی شك از كشتار فجیع، زشت مثله كردن، بدطینتی و پست فطرتی و كینه توزی هنگام چیرگی، ابایی نداری و هیچ كس شایسته تر از تو به چنین كارهایی نیست.»

ابن زیاد سخت به خشم آمد و حسین (ع) و علی (ع) و عقیل را ناسزا گفت. آن گاه فرمان داد تا مسلم را به بالای قصر ببرند و گردنش را بزنند و پیكرش را از بام قصر فروافكنند. مسلم را بالای قصر بردند، در حالی كه تكبیر می گفت و از خداوند طلب آمرزش می كرد و بر فرشتگان خدا و فرستادگان الهی درود می فرستاد و می گفت: «خدایا میان ما و این قوم كه فریبمان دادند و به ما دروغ گفتند و خوارمان خواستند، خود حكم كن.»

پس او را گردن زدند و سرش را از بام قصر به پایین افكندند و در پی آن پیكرش را به زیر افكندند. [32] .

استقامت مسلم در حال اسارت، در چنگ مظاهر شقاوت، و دفاع او از حق و عدالت، درسی است برای همه ی اهل استقامت.



اصبر لكل مصیبه و تجلد

و اعلم بان المرء غیر مخلد



و اذا ذكرت مصیبه تشجی لها

فاذكر مصیبه آل محمد



و اصبر كما صبر الكرام فانها

نوب تنوب الیوم تكشف فی غد [33] .



در برابر هر مصیب و سختی شكیبایی پیشه كن و استقامت و پایداری نما، و بدان كه آدمی (در این عالم) جاودانه نیست،

و چون مصیبتی را به یادآوری كه قلبت را فشرد و اندوه را در كام جانت نشناند، مصیبت آل محمد را به یاد آر؛

آنگاه چونان آن گرامیان شكیبایی و پایداری پیشه كن كه این مصیبتها گذراست و فردا همه چیز آشكار است.


یاد آوردن مصیبت حسین (ع) همه ی مصیبتها را بر انسان آسان می كند و پیام استقامت را در كام جان انسان فرومی ریزد و آدمی را لبریز از پایداری در راه حق و عدل می سازد. شیخ صدوق به اسناد خود از امام سجاد (ع) روایت كرده است كه در روز عاشورا چون جنگ شدت گرفت و كار بر حسین (ع) سخت شد، برخی از یاران آن حضرت متوجه شدند كه تعدادی از پیروان امام (ع) به سبب شدت جنگ و با مشاهده ی بدنهای قطعه قطعه شده ی دوستانشان و رسیدن نوبت شهادتشان، رنگشان دگرگون شده ولرزه بر اندامشان مستولی گردیده است، ولی حسین (ع) و تعدادی از خواص یارانش بر عكس آنان بودند و هر چه فشار بیشتر می شد و سختیها و مصیبتها افزونتر می گردید و فاصله ی آنان با شهادت كمتر می شد، رنگ آنان برافروخته تر می گردید و از آرامش و سكون خاطر بیشتری برخوردار می شدند. پس یكی از یاران حسین (ع) به دیگری گفت: «او را بنگرید كه از مرگ هیچ هراسی ندارد!»

در این هنگام حسین (ع) یارانش را مخاطب قرار داد و روح استقامت و پایداری را در آنان دمید و به ایشان فرمود:

«صبرا بنی الكرام، فما الموت الا قنطره تعبر بكم عن البوس و الضراء الی الجنان الواسعه و النعیم الدائمه، فایكم یكره ان ینتقل من سجن الی قصر؟ و ما هو لاعدائكم الا كمن ینتقل من قصر الی سجن و عذاب. ان ابی حدثنی عن رسول الله- صلی الله علیه و آله- ان الدنیا سجن المؤمن و جنه الكافر، و الموت جسر هؤلاء الی جناتهم، و جسر هؤلاء الی جحیمهم.» [34] .

ای بزرگ زادگان، شكیبایی و پایداری بورزید كه مرگ جز پلی نیست كه شما را از رنج و سختی می گذراند و به بهشت پهناور و نعمتهای همیشگی آن می رساند. چه كسی است كه نخواهد از زندانی به قصر انتقال یابد؟ و آنچه از آن دشمنان شماست، گذار از قصری به زندان و عذابی است. همانا پدرم از رسول خدا (ص) برایم روایت كرد كه فرمود: بی گمان دنیا زندان مؤمن و بهشت كافر است، و مرگ برای مؤمنان چون پلی بسوی بهشتشان و برای كافران پلی به سوی دوزخشان است.


خواص اصحاب حسین (ع) براساس دریافتی درست از حیات و ممات، از پولاد آبدیده نیز پایدارتر بودند و هر چه كار سخت تر می شد، استقامت آنان افزونتر می گردید. سخنان و رجزها و كارزار نمودن آنان در روز عاشورا راهی است نیكو برای دریافت استقامت شگفت آن رادمردان.

از جمله ی آنان، نافع بن هلال است. وی از بلند پایگان و بزرگان عرب و از دلاوران ایشان شمرده می شد، [35] و در زمره ی اصحاب امیرمؤمنان (ع) بود و در سه جنگ جمل و صفین و نهروان امام علی (ع) را همراهی نموده بود. [36] نافع بن هلال در روز عاشورا ابتدا با تیرهای زهرآگین خویش كه نام خود را نیز روی آنها نوشته بود به استقبال دشمن رفت و حماسه ها آفرید و چون تیرهایش به پایان رسید، شمشیر كشید و بر سپاه كوفه تاخت، [37] در حالی كه چنین می گفت:



انا الغلام الیمنی البجلی

دینی علی دین حسین بن علی [38] .



ان اقتل الیوم فهذا املی

فذاك رایی و الاقی عملی [39] .



من آن غلام یمنی بجلی ام كه دین و آیینم، دین و آیین حسین بن علی است.

اگر امروز كشته شوم، این آرزوی من است، پس از چنین است اندیشه و كردارم.

پایداری او در نبرد دشمنان حق را به وحشت انداخت تا جایی كه عمرو بن حجاج از فرماندهان سپاه عمر بن سعد بر سر لشكریان فریاد زد كه ای بی خردان، آیا می دانید با چه كسانی می جنگید؟ شما با دلاوران جان بر كف این دیار می جنگید كه تشنه ی مرگند؛ پس هیچ كس از مشا به جنگ تن به تن با ایشان گام پیش ننهد. آنان گروهی اندكند و اندكی بیش زنده نخواهند ماند. [40] .

آنگاه گروهی بر نافع بن هلال حمله كردند و او را سخت مجروح نمودند و به اسارت گرفتند و در حالی كه بر اعتقادات حق خود پای می فشرد به قتلش رساندند. [41] .

عملكرد یاران حسین (ع) پرچمهایی است برافراشته بر قله های استقامت و پایداری. حبیب بن مظاهر اسدی، از برجستگان تابعین و از یاران با وفای امیرمؤمنان علی (ع) كه در سه پیكار جمل و صفین و نهروان آن حضرت را یاری كرده بود و در روز عاشورا


هفتاد و پنج ساله بود، [42] چون شیر ژیان می جنگید و این گونه رجزخوانی می نمود:



انا حبیب و ابی مظاهر

فارس هیجاء و حرب تسعر



انتم اعد عده و اكثر

و نحن اوفی منكم و اصبر



و نحن اعلی حجه و اظهر

حقا و اتقی منكم و اعذر [43] .



نامم حبیب و نام پدرم مظاهر است؛ منم پهلوان میدانهای رزم و جنگهای سخت.

گرچه شما از ما فزونترید و ادواتتان بیشتر است، اما وفاداری و پایداری ما از شما فزونتر است.

و ما را حجتی برتر و حقی آشكارتر است؛ و ما از شما پرهیزگارتریم و عذرمان پذیرفته تر است.

آن پیر والا مقام، استقامت و پایداری در راه حق را جانی دگر بخشید و سخت جنگید تا به شهادتی كه محبوبش بود رسید. [44] .

پیشتازان مدرسه ی حسینی صحنه هایی از پایداری در راه حق را نشان دادند كه در عین سختی مصیبت، از حماسه لبریز است؛ و یاد آن مصیبتها، فداكاریها و جانبازیها، استقامت بخش و حیات آفرین است. پایداری رهروان كربلا در سخت ترین عرصه ها و رویارویی خشنودانه ی آنان با مصیبتها، برخاسته از دوستی بی شائبه ی حق مو بینایی كامل نسبت به زندگی و مرگ، و آزادی از دامهای دنیایی است.

سید ابن طاووس، عالم و عابد و عارف بی بدیل شیعه، درگذشته به سال 664 هجری، [45] در مقدمه مقتل خویش، در این باره می نویسد:

«سپاس خداوندی را كه انوار جلال او از افق عقول بندگانش تابان است، و خواسته اش از زبان گویای كتاب و سنت نمایان؛ خدایی كه دوستان خود را از دلبستگی به دنیای فریبا رهانید و به شادیهای گوناگونشان رسانید، نه از آن روی كه آنان را بی جهت زیادتی بخشد و یا در پیمودن راههای نیكوكاری ناگزیرشان فرماید، بلكه از آن روی بود كه خدای تعالی دید، لیاقت پذیرش الطاف الهی را دارند و شایسته ی آرایش به صفات زیبا هستند، پس راضی نشد كه دوستانش رشته ی بیكاری به دست گیرند و عمر خود را به بطالت سپری كنند، بلكه آنان را توفیق عنایت فرمود كه به كردارهای كامل خو


گیرند تا از هرچه بجز او است آسوده خاطر گشته و مذاق جانشان بالذات شرافت خشنودی حق آشنا گردد، لذا دلهای خود را به انتظار سایه ی لطفش منصرف و آرزوهای خود را به سوی بخشش و فضلش منعطف ساختند.

در نزد آنان سروری بینی كه مخصوص دلهای گرویده به عالم جاوید است و اثر ترسی مشاهده كنی كه از خطرهای ملاقات حق حاصل آید. شوقشان به آنچه به خواسته ی خداوند نزدیكشان نماید همواره در فزونی، و میلشان به انجام دادن دستوراتی كه از ناحیه ی حق صادر می شود پیگیر، و گوشهایشان آماده ی شنیدن اسرار الهی، و دلهایشان از یاد او شیرین كام است. به مقدار ایمانی كه دارند از لذت ذكر بهره مندشان فرمود، و از خزینه ی عطایش آنچه را شایسته ی بخشش نیكوكار مهربانی است به آنان بی منت ارزانی داشت. چه كوچك است در نزد آنان هر آنچه دل را از جلال حق مشغول كند؛ و هر آنچه را كه باعث دوری از حریم وصالش گردد، یكباره ترك گویند، تا آنجا كه از انس با كرم و كمال حق لذتها برند و همواره از زیورهای هیبت و جلال جامه های فاخر به تن كنند. و چون ببینند كه زندگی دنیا آنان را از پیروی خواسته ی خداوند مانع است و ماندن در این عالم، میان آنان و بخششهای خداوندی حایل، بی تامل جامه ی ماندن از تن بر كنند و حلقه بر درهای دیدار بكوبند و از اینكه در راه رسیدن به این رستگاری تا سر حد جانبازی فداكاری می كنند و خود را در معرض خطر شمشیرها و نیزه ها قرار می دهند لذت می برند.

مرغ جان مردان صحنه ی كربلا در اوج شرافتی به پرواز آمد كه برای جانبازی از یكدیگر پیشی می گرفتند و جانهایشان را در برابر نیزه ها و شمشیرها به یغما می دادند. چه بجا است توصیفی كه سید مرتضی علم الهدی از آنان فرموده و افرادی را كه اشاره نمودیم ستوده و بدین مضمون سروده است:



لهم نفوس علی الرمضاد مهمله

و انفس فی جوار الله یقریها



كان قاصدها بالضر نافعها

و ان قاتلها بالسیف محییها



روی خاك گرم جسم پاكشان

جانشان در بزم جانان، میهمان



سود گردید آن زیانها جملگی

یافتند از تیغ بران، زندگی



از عدو شد هر زیان بر سودشان

وز دم شمشیر قاتل، بودشان




و اگر در پوشیدن شعار بی تابی و مصیبت زدگی در زمینه ی از بین رفتن نشانه های هدایت و تاسیس پایه های گمراهی، و از تاسف بر سعادتی كه از دست ما رفته، و از تاثر بر این شهادتی كه اقدام بر آن شده است، غرض ما امتثال امر سنت پیغمبر و كتاب خدا نبود، ما در مقابل این نعمت بزرگ جامه های سرور و بشارت به تن می كردیم، ولی چون در نالیدن بر این مصیبت، پادشاه روز معاد را رضایت حاصل، و نیكوكاران از بندگان را غرضی مترتب است، لذا ما هم جامه ی گریستن پوشیدیم و با اشك ریختن انس گرفتیم و به دیدگان خود گفتیم: از پی در پی گریستن خودداری مكنید؛ و به دلها گفتیم: همچون زنان فرزند مرده در ناله بكوشید كه امانتهای پیغمبر مهربان در روز جنگ مباح شمرده شد، و رسمهای وصیبت آن حضرت درباره ی حرمسرا و بچه هایش به دست افراد این امت و دشمنان پیغمبر از میان رفت. خدایا به تو پناهنده ایم از این كارهای بزرگ كه دلها را جریحه دار می كند، و از این مصیبتهای سترگ كه غصه ها را به صورت فریاد از دل بیرون می آورد، و از این گرفتاری كه هر نوع گرفتاری را كوچك می كند، و از این پیشامدها كه كانون تقوا را پراكنده می سازد، و از تیرهایی كه خون رسالت را ریخت و دستهایی كه خاندان جهالت را به اسیری برد، و از مصیبتی كه بزرگان را سر افكنده نمود، و ابتلای كه جانهای بهترین خانواده را از پیكرشان بیرون كشید، و سرزنشی كه دست شیر مردان را بست، و حادثه ی دلخراشی كه جبرئیل را نیز گریبانگیر شد، و واقعه ی جانسوزی كه در پیشگاه خدای جلیل عظمت داشت.» [46] .

عظمت این مصیبت چنان است كه هر مصیبتی در برابر آن ناچیز است و استقامت حسینیان چنان است كه استقامت نكردن در رویارویی با سخت ترین سختیها، از شیفتگان مسیر الهی و آموختگان مدرسه ی حسینی به دور است. در روز عاشورا، آن هنگام كه برخی از نوجوانان بنی هاشم و فرزندان ابوطالب به دشمن حمله كردند، حسین (ع) خطاب به آنان فرمود:

«صبرا یا بنی عمومتی، صبرا یا اهل بیتی، (والله) لا رایتم هوانا بعد هذا الیوم ابدا.» [47] .

شكیبایی و پایداری پیشه كنید ای عموزادگان من! شكیبا و پایدار باشید ای خاندان من! استقامت كنید كه به خدا سوگند پس از امروز هرگز روی خواری و زبونی نخواهید دید.


و نقل كرده اند كه آخرین مناجات حسین (ع)، آن اسوه ی پایداری و استقامت چنین بود:

«صبرا علی قضائك، یا رب لا اله سواك، یاغیاث المستغیثین، ما لی رب سواك، و لا معبود غیرك؛ صبرا علی حكمك، یا غیاث من لا غیاث له.» [48] .

ای پروردگاری كه جز تو خدایی نیست، در برابر قضا و قدر تو شكیبایم، ای فریادرس دادخواهان كه جز تو پروردگار و معبودی نیست، بر حكم و تقدیر تو شكیبایم، ای فریادرس آن كه او را فریادرسی نیست.


[1] جواد القيومي الاصفهاني، صحيفه الحسين (ع)، چاپ اول، دفتر انتشارات اسلامي، قم، 1374 ش. ص 326.

[2] الكافي، ج 2 ص 89؛ بحارالانوار، ج 71، ص 69.

[3] قطب الدين ابوالحسن محمد بن الحسين بيهقي كيدري، ديوان امام علي (ع)، تصحيح، ترجمه، مقدمه، اضافات و تعليقات ابوالقاسم امامي، چاپ اول، انتشارات اسوه، 1373 ش. صص 21 -20.

[4] قرآن، بقره/ 249.

[5] قرآن، رعد/ 24.

[6] قرآن، نحل / 96.

[7] قرآن، سجده/ 24.

[8] نهج البلاغه، خطبه ي 173.

[9] نهج البلاغه، خطبه ي 176.

[10] ديوان امام علي (ع)، صص 69 -66.

[11] مثنوي معنوي، دفتر ششم، ص 930.

[12] قرآن، معارج/ 5.

[13] الملهوف، ص 126؛ اعيان الشيعه، ج 1 ص 593.

[14] الارشاد، ص 216؛ اعلام الوري، ص 236؛بحارالانوار، ج 45، ص 2.

[15] حسين (ع) با بيان سخناني زينب (س) را آرامش بخشيد و روح استقامت و پايداري را بتمامه در او دميد؛ فرمود: «خواهرم! خداترسي پيشه كن و از خدا تسلي بجوي و بدان كه زمينيان مي ميرند و از آسمانيان نيز كسي باقي نمي ماند. سرانجام همه چيز نابود شدني است، بجز ذات خدايي كه همه ي آفريدگان را به قدرت خويش آفريده است و خلق را برمي انگيزد و آنگاه همه بازمي آيند و او خود يگانه است.»

آنگاه به او فرمود: «خواهرم!! تو را سوگند مي دهم، و سوگند مرا پاس بدار و چون من كشته شدم، بر من گريبان مدر و چهره مخراش و فرياد مكن و فغان بر مياور!»

الارشاد، ص 216؛ اعلام الوري، ص 236؛ بحارالانوار، ج 45، صص 3 -2.

[16] عبدالله بن زبعري بن قيس سهمي قرشي يكي از شعراي قريش در جاهليت به شمار مي رفت و سخت بر ضد مسلمانان شعر مي سرود و آنان را هجو مي كرد و كفار قريش را با شعر خود بر ضد مسلمانان برمي انگيخت و به جنگ فرامي خواند؛ و نيز درباره ي رسول خدا (ص) اشعاري بي پروا مي سرود و آن حضرت را هجو مي نمود. ابن زبعري در جنگ «احد» ابياتي بر ضد مسلمانان و در شادي پيروزي قريش و تفاخر قبيلگي سرود كه يزيد بن معاويه هنگامي كه سر مطهر حسين بن علي (ع) را در برابرش نهادند، بدان ابيات تمثل كرد. ابن زبعري در روز فتح مكه گريخت و پس از آن نزد رسول خدا (ص) رفت و از كرده ي خويش اظهار ندامت كرد و پيامبر اكرم (ص) نيز بزرگوارانه عذر او را پذيرفت و ابن زبعري در اين باره ابياتي بسيار سرود. وي در سال 15 هجري در دوران خلافت عمر بن خطاب درگذشت. ر. ك: ابومحمد عبدالملك بن هشام، سيره النبي، تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد، دار الفكر، بيروت، ج 3، صص 97 -96؛ طبقات الشعراء لابن سلام، صص 93 -92؛ الكني و الالقاب، ج 1، ص 294؛ تاريخ الادب العربي لعمر فروخ، ج 1، صص 269 -268.

[17] اشعار ابن زبعري كه يزيد مي خواند اين بود:



ليت اشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل



فاهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا: يا يزيد لا تشل



قد قتلنا القرم من ساداتهم

و عدلناه ببدر فاعتدل



اي كاش پدرانم كه در جنگ بدر كشته شدند اينك ناله ي خزرجيان را از برخورد نيزه ها مي ديدند،

كاش بودند و شاد مي گشتند و از سر شادي مي گفتند: دست مريزاد اي يزيد؛

ما آن قدر سرور از آنان كشتيم كه با جنگ بدر برابر گرديد.

اين ابيات با قدري اختلاف در منابع متعدد وارد شده است، از جمله: سيره ابن هشام، ج 3، ص 97؛ طبقات الشعراء لابن سلام، ص 93؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 241؛ مقاتل الطالبيين، ص 119؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 58؛ تذكره الخواص، ص 235؛ الملهوف، ص 214؛ الاحتجاج، ج 2، ص 307.

و روايت شده است كه يزيد بن معاويه ابياتي به ابيات ابن زبعري افزود و چنين خواند:



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



لست من خندف ان لم انتقم

من بني احمد ما كان فعل



هاشم (پيامبر) با سلطنت بازي كرد، وگرنه خبري نيامد و وحيي نرسيد.

من از خندف نيستم اگر از خاندان پيامبر انتقام آنچه را كردند نگيرم.

مقتل الخوارزمي، ج 2 ص 59؛ تذكره الخواص، ص 235؛ الملهوف، ص 215.

[18] الملهوف، ص 215؛ بحارالانوار، ج 45، ص 133.

[19] الملهوف، ص 215؛ بحارالانوار، ج 45، ص 133.

[20] ن. ك: الملهوف، ص 215؛ بحارالانوار، ج 45، ص 133.

[21] ن. ك: انساب الاشراف، ج 3، ص 417؛ تاريخ الطبري، ج 5 ص 465.

[22] الملهوف، ص 218؛ بحارالانوار، ج 45، ص 135.

[23] حماسه ي حسيني، ج 1 صص 179 -176.

[24] ن. ك: تاريخ الطبري، ج 5، صص 399 -398؛ الارشاد، ص 205.

[25] ينابيع الموده، ج 2 ص 163.

[26] تاريخ الطبري، ج 5 ص 377؛ الارشاد، ص 198؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 213؛ الكامل في التاريخ، ج 4 ص 35؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[27] تاريخ الطبري، ج 5 ص 377؛ الارشاد، ص 198؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 213؛ الكامل في التاريخ، ج 4 ص 35؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[28] قرآن، اعراف/ 126 -115.

[29] قرآن، طه/ 71.

[30] قرآن، طه/ 72.

[31] تاريخ الطبري، ج 5 ص 377؛ الارشاد، ص 198؛ الكامل في التاريخ، ج 4 ص 35؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[32] تاريخ الطبري، ج 5، صص 378 -354؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، صص 103 -53؛ الارشاد، صص 199 -186؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، صص 213 -196؛ الكامل في التاريخ، ج 4، صص 35 -21.

[33] ينابيع الموده، ج 2، صص 161 -160.

[34] ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي (الصدوق)، معاني الاخبار، عني بتصحيحه علي اكبر الغفاري، مكتبه الصدوق، طهران، 1379 ق. صص 289 -288.

[35] خيرالدين الزركلي، الاعلام، قاموس تراجم لاشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربين و المستشرقين، الطبعه الثامنه، دار العلم للملايين، بيروت، 1989 م. ج 8، ص 6.

[36] ابصار العين في انصار الحسين، ص 86.

[37] تاريخ الطبري، ج 5، ص 441؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 201.

[38] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 201؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 104؛ نفس المهموم، ص 277؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[39] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 201؛ نفس المهموم، ص 278؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[40] الارشاد، ص 221؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 15؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 67.

[41] الارشاد، ص 221؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 15؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 67.

[42] رجال الكشي مصص 79 -78؛ شهاب الدين احمد بن علي ابن حجر العسقلاني، لسان الميزان، الطبعه الاولي، دار الفكر، بيروت، 1407 ق. ج 2، ص 218؛ ابصار العين في انصار الحسين، صص 60 -56.

[43] تاريخ الطبري، ج 5، ص 439؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 197؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 18؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 103 (دو بيت نخست)؛ با مختصر اختلاف.

[44] تاريخ الطبري، ج 5، ص 439؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 197؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 18؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 103 (دو بيت نخست)؛ با مختصر اختلاف؛ و ن. ك: رجال الكشي، صص 79 -78.

[45] ن. ك: محمد باقر الخوانساري، روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، الطبعه الاولي، الدار الاسلاميه، بيروت، 1411 ق. ج 4، صص 326 -313.

[46] رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي ابن طاووس، اللهوف علي قتلي الطفوف (آهي سوزان بر مزار شهيدان)، ترجمه ي سيد احمد فهري زنجاني، انتشارات جهان، تهران، صص 5 -1.

[47] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 205؛ مقتل الخوارزمي، ج 2 ص 28؛ الملهوف، ص 167.

[48] عبدالرزاق الموسوي المقرم، مقتل الحسين، الطبعه الخامسه، مكتبه بصيرتي، قم، 1394 ق. ص 357؛ و نيز ن. ك: ينابيع الموده، ج 2، ص 174.